یادش بخیر بچگیا و امرووووز

سلام دوباره اومدم ولی با کمی تاخیر نمی دونم چی بنویسم! حوصله ام سر رفته       آهان فهمیدم چی بنویسم امروز با کمک داداش کوچولوم یه چولوی خوشمزه بختم داداش کوچولوم چهار سال ونیمشه. آخ یادش بخیر روزی که به دنیا اومد اون روز این قده ذوق زده بودم آخی چه قدر زود گذشت           

نمی دونم چرا امروز تو هر وبلاگی که می رم همه می گن برام صلوات بفرستین! حالا منم می خوام بگم می شه اگه وقت کردین برای منم ۱۴ تا صلوات بفرستین؟     

آااااااااااخ جون الان تو شهر ما داره بارون میاد تو شهر شما چی؟                                       

یک روز به یاد ماندنی

سلام ،  دیشب یهویی تصمیم گرفتم وبلاگ درست کنم. تا ساعت دو ونیم نصفه شب بیدار بودم و داشتم فکر می کردم وبلاگم باید چه جوری باشه با لا خره تصمیمو گرفتم و اینم از وبلاگ جدیدم امیدوارم خوشتون بیاد  خوب دیگه نمی دونم چی باید بنویسم چون ازخواب دارم غش می کنم. تازه برای سحرم بیدار شدم. خیلی خسته ام،مخم هنگ کرده ولی الان دلم نمی خواد بخوابم. شاید بعد از ظهر یکمی بخوابم! فعلا می خوام برم داستانا ی شاذه جون رو بخونم. بس فعلا بای