یک روز به یاد ماندنی

سلام ،  دیشب یهویی تصمیم گرفتم وبلاگ درست کنم. تا ساعت دو ونیم نصفه شب بیدار بودم و داشتم فکر می کردم وبلاگم باید چه جوری باشه با لا خره تصمیمو گرفتم و اینم از وبلاگ جدیدم امیدوارم خوشتون بیاد  خوب دیگه نمی دونم چی باید بنویسم چون ازخواب دارم غش می کنم. تازه برای سحرم بیدار شدم. خیلی خسته ام،مخم هنگ کرده ولی الان دلم نمی خواد بخوابم. شاید بعد از ظهر یکمی بخوابم! فعلا می خوام برم داستانا ی شاذه جون رو بخونم. بس فعلا بای